هر شب خیال اشتیاق ِ چشم هایت در سرم بارید خدا میلِ تماشای ترا در باورم بارید و من به تو مربوطم طوری که اندوه به شب طوری که صدای بنان به حاشیه غروب طوری که آن قناری زرد غمگین به شاملو بی آنکه هیچ کدام دلیل قانع کننده ای داشته باشم تو بیا شبیـهِ سـاحـل آغـوش بـاز کـنتـا خیـالِ دریـا بـودن کنـم خـدایـم بـاش تـا بـا شعـر عبـادت شـوی مجنـون بخـوان مـرا تـا قـاب بگیـرم صـدایـت را حـالا دیگـر از سینـه ی دیـوار هـم نجـوایِ دوستـت دارم مـی آیـد بیشتـر دیـوانگـی کنـم بـا مـن مـا مـی شـوی تو قشنگی مثل رگه های افتاب لای ابرای پنبه ای مثل نشستن اولین برف زمستون پشت پنجره مثل بوی شکلات داغ بعد از حموم مثل غلت خوردن لای یه بغل قاصدک مثل مزه ملس نارنگیای نوبرونه مثل اهنگای پلی لیستم و صدای شروین مثل ستاره هایی که وقتی میخندی تو چشمات میبارن مثل تموم حرفایی که توی سرم برات نگه داشتم مثل تجربه ی حس هایی که تا به حال نداشتم مثل خیال کردنت با احتمال زیادِ براورده شدنت مرا هوای تو هرگز ز سر به در نرود???? خیال چشم سیاه تو از نظر نرود سرم به پای مزن گر بر آستانه ی تست ڪه گر سرم برود عشق تو ز سر نرود???? ما را حرارتے ز نفــسهاے تـ∞ـو بــس اســت
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|